هلما ‌خانم یکی یه دونه

آمدن هلما خانم به زندگی ما

1394/10/23 15:6
نویسنده : مامان عارفه
151 بازدید
اشتراک گذاری

جونم براتون بگه داستان از اولین روز مهر ماه سال ۹۲ شروع شد،روزیکه فهمیدم خدا منو لایق  دونسته و بهم ارزشمندترین هدیه شو امانت داده،خدایا شکرت...

عاشقش شدم ،هر روز بیشتر از دیروز میخاستمش تا اینکه در ۱۲ اردیبهشت ماه ساعت ۶ بعداز ظهر،در یکی از بیمارستانهای شیراز هلما خانم چشمهای قشنگشو به روی دنیا باز کرد.

نمیتونم توصیف کنم احساسمو،فقط مادرها میتونن بفهمن که چه حس شیرینی وقتی بعد از ۹ ماه انتظار،فرشته کوچولوتو سالم و فوق العاده زیبا تو آغوشت میبینی...

تنها نگرانیم فقط سالم بودنت بود عشق مامان،هنوز کامل بهوش نیومده بودم که از مامانم پرسیدم،سالمه؟گفت:بله اما هنوز دلم آروم و قرار نداشت،باز پرسیدم مامان انگشتاشو دیدی؟مامان خندید و گفت:اره مامان،میخای تو هم ببینیش؟

گفتم :بله،مامانم دستها و پاهای کوچولوتو از زیر پتو آورد بیرون و بخاطر دل بیقرار من بازم شمرد.گفت:دیدی مامان بچه ات سالم سالمه...

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان حلما
26 دی 94 0:47
مادر شدن بیشک حس ناب زندگیه که قابل وصف نیست
مامان عارفه
پاسخ
بله درسته خیلی زیباست