هلما ‌خانم یکی یه دونه

خاطرات آمدن هلما خانم 2

1394/10/28 0:53
نویسنده : مامان عارفه
112 بازدید
اشتراک گذاری

ازطرفی خیلی خوشحال بودم که با وجود وزن یک کیلو و نیمی و نارس بودن ،اصلا احتیاج به دستگاه نداشتی،اما از طرفی هم دلم بدجور شور میزد،انگار تمام غم دنیا روی شونه هام بود وقتی فهمیدم از نظر قلبی مشکل داری...

چشمهام جایی رو نمیدید،باید چکار میکردم؟؟؟باید قلبت چک میشد،فقط یک هفته از به دنیا اومدنت گذشته بود که دکتر نوبت اکو داد،بابا و مامان جونات هر کاری کردن نتونستن از اومدن منصرفم کنن،دلم با تو بود کوچولوی مامان.

با وجود اینکه خودمم حال جسمی خوبی نداشتم اما رهات نکردم و منم باهات اومدم،فقط اجازه داشتیم یک نفر همراهت باشیم،روی تخت خوابوندمت،جسم کوچک و نحیفت زیر دستگاه بود و اشک های من قصد بند اومدن نداشتن.دکتر با دقت نگاه کرد ،عینکش رو روی چشمش جابه جا کرد و گفت:بله درسته،کودک شما قلبش سوراخه!!!!

اشک امونمو بریده بود،فقط از خدا مرگ میخاستم،همین...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)